الان حدود پنج ماه میگذره که از مدرسه المپیاد دبیرستان علامه طباطبایی که بین همکارا به ادونس معروف شده، مهاجرت کردم به باشگاه المپیاد سلام. در سه سال گذشته دو تا مدرسه عوض کردم و این برای یک مسئول یا مشاور المپیاد کار جالبی نیست. همه جا هم با استفاده از ارتباطات و رفاقتهام رفتم و این باعث شده که توی محیط کار توقعات ازم خیلی بالا باشه.
احساس میکنم چیزی در من از دست رفته، چیزی که خیلی از انگیزه ها و حرکات فیالبداههام را در من خشکانده. از خودم انتظار بیشتر از این ها را دارم و نگرانم. باید تغییراتی در فضای کاریام ایجاد کنم.
ﺩﺭﺩﺷﺖ ﺑﺎ ﺟﺎﻥ ﻭﺩﻟ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻣ ﺮﺩﻡ
ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺍﻡ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣ ﺮﺩﻡ
ﻣﻦ ﺯﺧﻤ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺩﺷﺖ ﺗﺤﻮﻠﻢ ﻧﻤ ﺮﻧﺪ
ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻫﻮ ﺧﻨﺠﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣ ﺮﺩﻡ
*
ﻣﻦ ﻣﺴﺮ ﺍﻡ ﺍﻦ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻠﻪ ﻣ ﺩﺍﻧﻨﺪ
ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺪ ﻣُﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﺍﺮﺍﻩ ﻣ ﺑﻨﻨﺪ
ﺑﺪﺍﺭﻡ ﻭﺩﺭ ﺳﻮﺯ ﺯﺧﻤ ﻬﻨﻪ ﻣ ﺳﻮﺯﻡ
ﻭﻗﺘ ﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﻮﺭ ﻣﺎﻩ ﻣ ﺑﻨﻨﺪ
*
ﺍﺯ ﺳﻮﺯ ﻣ ﺮﻡ ﺗﻨﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ مسیر ﺑﺎﺩ
ﻣ ﺪﻭ ﺍﺯ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﻢ ﺑﺎﺩ ﻣ ﺗﺮﺳﺪ
ﻣ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺁﻫ ﺳﺮ ﻨﻢ ﺣﺎﻝ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﺭﺍ
ﻓﺮﺎﺩ،ﺍﺯ ﺯﺧﻢ ﻟﺒﻢ ﻓﺮﺎﺩ ﻣ ﺗﺮﺳﺪ
*
ﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﻣ ﺷﻨﺎﺳﻢ ﺍﻭ ﻧﻤ ﺩﺍﻧﺪ
ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﺩﻭﺭ ﻣ ﺭﺰﺩ
ﻣ ﻮﺪ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺮ ﻫﺎ ﺑﺮﺩﻧﺪ
ﻣ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺲ ﻪ ﺑﺪ ﻧﺎﻣﻢ ﺑﺮﻫﺰﺩ
*
ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﻡ ﺁﻥ ﺳﻮ ﻠﻪ ﻋﺎﻟﻤ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍﻭ ﺍﺯ ﺭﻗﺐ ﻋﺸﻘ ﺍﻡ ﻫ ﺑﻪ ﻣ ﺯﺍﺪ
ﻫﺮ ﺷﺐ ﺻﺪﺍ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻮﺵ ﻣ ﺮﻡ
ﺍﻣﺎ ﺻﺪﺍﺶ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻦ ﻧﻤ ﺁﺪ
*
ﻟﺐ ﻣ ﺑﺮﻡ ﺳﻤﺖ علفزاری ﻪ ﺧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺍﺯ ﺑﻮ ﻣﻦ ﺍﻦ ﺑﻮﺗﻪ ﺑ ﺑﺮ ﻣ ﺗﺮﺳﺪ
ﻣﻦ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻤﺮﻡ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﺍﻣﺎ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻤﺎﺭﻡ ﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﺮ ﻣ ﺗﺮﺳﺪ
*
ﻔﺘﺎﺭ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺷﺎﺭﻡ ﺸﻢ ﻣ ﻮﺷﻨﺪ
ﻣﻦ ﺁﺭﺯﻭﻢ ﺯﺧﻤ ﺍﺯ ﺳﺮﻨﺠﻪ ﺑﺒﺮ ﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺭﺷﺪ ﺭﺍ ﺩﺮ ﻧﻤ ﺑﻨﻢ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﻥ ﺍﺳﺖ
ﻣﺮﺩﻡ،ﺩﻟﻢ ﻮﺳﺪ ﺗﺎ " ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺍﺑﺮ ﺍﺳﺖ "
*
ﺁﻫﺎ ﺁﻫﻮﻫﺎ " ﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺷﺎﺩﻭﺧﻨﺪﺍﻧﺪ "
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﻟﻢ ﺟﻔﺖ ﺭﻧﻦ ﻮﺳﺖ ﻣ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﻣﻦ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﻗﻠﺒﻢ ﻤﺎﺎﻥ ﻣ ﺯﻧﺪ ﻓﺮﺎﺩ
" ﺁﻫﺎ ﺁﻫﻮﻫﺎ ﺩﻟﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﻣ ﺧﻮﺍﻫﺪ
عظیم زارع
درباره این سایت